ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
پنجشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۵۷ ق.ظ
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
ردپایی تازه از پشت صنوبر ها گذشت...
چشم آهو ها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روز های عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد گمان کردم تویی
سایه ی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پبراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد ، گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی،یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
فاضل نظری
۹۳/۰۷/۰۳