نباشم گر در این محفل دیوانه ای کمتر
پنجشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ
نباشم گر در این محفل دیوانه ای کمتر
خوش آن روزی ز خاطرها روم افسانه ای کمتر
تو ای سقف کبود آسمان بر سر خرابم شو
پرسـتویی نهان در تیر کوب خانه ای کمتر
در کنــار آشنایان
در مـیـان بـی وفـایـان
گر من بیدل نباشــم
شمـع هـر محــفل نبــاشـم
عاشـقی دیوانه کمتر ناله ای مسـتانه کمتر
آتشی گر برفـروزد گوشه ی کاشانه ی من
نیمه شب از غم بسوزد جسم چون پروانه ی من
مست و مدهـوشی سحـرگه
بر در میخانــه کـمتر
از من بگذر که این مجنون پی لیلا گرفته
دل از کف داده ای اکنون ره صحرا گرفته
شعله ور ای عشق رسوا آمدی تا من بسوزم
آمدی با این همه غم تا چنین آید به روزم
گر سرآید سو ز و سازم این همه شوق و نیازم
شکوه ای کم ناله ای کم
قصه ی بی انتـها با دو صد افسانه کمتر
معینی کرمانشاهی
۹۴/۰۶/۰۵