نرمنرمک گذشتم از سالن
سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۷ ب.ظ
نرمنرمک گذشتم از سالن
خسته و بیصدا و دردآلود
پشت سر، خاطرات شیرینم
روبهرویم کلاس اوّل بود
روبهرویم هنوز هم یک مرد
با نگاهی خشن قدم میزد
دردهای امین و اکرم بود
آنچه شعر مرا رقم میزد
یاد آن روزهای خوب به خیر
سادگی برگ و ریشهی ما بود
کاش آقای حافظی میمُرد
این دعای همیشهی ما بود!
گوشهایم هنوز میشنوند
حرفهای امین و اکرم را
آری انگار خوب میفهمم
معنی آن خطوط مبهم را
این که اکرم کتاب میخواند
تا بگوید که خواب، شیرین است
وَ امین کار میکند تا شب
تا بفهمد که زندگی این است
سالها بعد، حافظی هم مُرد
مادر آنروز آش خوبی پخت
اکرم -امّا- هنوز میخندید
مرد نانوا لواش خوبی پخت
بعدِ آنروزها گره زده است
دستِ نامرد، بند کفشم را
کاش مادر دوباره میآمد
باز میکرد بند کفشم را
سعید ایران نژاد
۹۵/۰۹/۰۹