هم‌قافیه با باران

نشسته برف پیری روی مویت  دلم می­خواست تا باران بگیرد

تنت از خستگی خرد و خمیر است  بیا تا خانه بوی نان بگیرد

 

بهـــــاران از تو تصویـــری ندارد  پــدر پاییـــــز تقصیـــری ندارد

نمی­خواهم که در این فصل غربت دل پرمهــرت از آبان بگیرد

 

غریب و خسته و بی سرپناهم  سیاه است آسمان بختگاهم*

برای برگ های زرد عمـــــرم  بگـــو جنگل حنــا بندان بگیــــرد

 

پدر اندوه در دلهــا زیاد است  سرِ راه تو مشکل ها زیاد است

بگو کی می­رسد از راه آن روز  که بر ما زندگــی آسان بگیرد

 

خدا قوت... نباشی خسته­ای ماه  از این دنیای تاریک و پر از آه

خدای یوسفِ افتـــاده در چاه  تقاصت را از ایــن زندان بگیرد..

 

خدا را شکر اگر امروز غم هست حرم هست و حرم هست و حرم هست

خودت گفتی به من ، امکان ندارد  دل سادات در ایــران بگیرد


سیده تکتم حسینی

۹۳/۰۹/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران