هم‌قافیه با باران

نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو

شنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۳، ۰۹:۲۱ ب.ظ

 نشسته نرمیِ شالی به روی شانه‌ی تو

شبیه برف سفیدی که بر دماوند است

دوبـــاره شاعر «جغرافیَ» ت شدم، آخر

گلی جوانی و «تاریخ» از تو شرمنده ست

چرا اهالــی این شهر عـــاشقت نشونــد ؟

چنین که عطر تو در کوچه‌ها پراکنده است

به چشم‌های تو فرهادها نمی‌آیند

نگاه تو پی یک صید آبرومند است

هزار «قیصر» و «قاسم» فدای چشمانت

بِکُش! حلال! مگر خون‌بهای ما چند است؟

نگاه خسته‌ی عاشق کبوتر جَلدی است

اگر چه مــی‌پرد امــا همیشه پابند است

نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد

و گفت: روزی عشاق با خداوند است

رسیـــدی و غــزلـــم را دوبـــاره دود  گرفت

نترس آه کسی نیست - دود اسفند است


قاسم صرافان

۹۳/۰۶/۲۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران