نظری کن که دل از جور فراقت خون شد
پنجشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۵، ۱۲:۴۷ ق.ظ
نظری کن که دل از جور فراقت خون شد
نیست دل را به جز از دیدهی ره بیرون شد
ناتوان بود دل خسته ، ندانم چون رفت ؟
حال آن خسته بدانید که آخر چون شد ؟
تا شدم دور ز خورشید جمالت ، چو هلال
اثر مهر توام روز به روز افزون شد
در هوای گلِ رخسار تو ای گلبنِ حُسن !
ای بسا رخ که در این باغ ، به خونْ گلگون شد
غنچه را پیش دهان تو صبا خندان یافت
آنچنان بر دهنش زد که دهن پر خون شد !
کار برعکس فتاد آینه و لیلی را
آینه ، لیلی و لیلی همگی مجنون شد
پیش از این صورت گل با تو تعلق سلمان !
بیش از این داشت ، تصور نکنی اکنون شد
سلمان ساوجی
۹۵/۱۲/۱۹