نفس بالا نمی آید، پر از اندوه و آهم، آه
سه شنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۴، ۰۷:۲۰ ب.ظ
نفس بالا نمی آید، پر از اندوه و آهم، آه
تمام عمر را آتش زدم بر خود، تباهم، آه
.
مرا محبوس در زندان غم ها کرده ای بی جُرم
رهایم کن به حال خویش دنیا، بی گناهم، آه
.
من آن فرمانده ی مأیوس از پیروزیَم در جنگ
که تنها مانده ام در بین انبوه سپاهم، آه
.
چنان از زندگی خود پشیمانم که گویی از
همان اول شبیه اتفاقی اشتباهم،آه
.
و مدت هاست یادم رفته طعم دلخوشی ها را
چه محتاجم به آن لبخند های گاه گاهم، آه
.
و محکومم به بی اندازه حسرت خوردن و گریه
که تقدیرم چنین بوده، بخواهم یا نخواهم، آه
.
چگونه می شود از مردم دنیا توقع داشت
زمانی که دل من را....رفیق نیمه راهم، آه
.
فرزاد نظافتی
تمام عمر را آتش زدم بر خود، تباهم، آه
.
مرا محبوس در زندان غم ها کرده ای بی جُرم
رهایم کن به حال خویش دنیا، بی گناهم، آه
.
من آن فرمانده ی مأیوس از پیروزیَم در جنگ
که تنها مانده ام در بین انبوه سپاهم، آه
.
چنان از زندگی خود پشیمانم که گویی از
همان اول شبیه اتفاقی اشتباهم،آه
.
و مدت هاست یادم رفته طعم دلخوشی ها را
چه محتاجم به آن لبخند های گاه گاهم، آه
.
و محکومم به بی اندازه حسرت خوردن و گریه
که تقدیرم چنین بوده، بخواهم یا نخواهم، آه
.
چگونه می شود از مردم دنیا توقع داشت
زمانی که دل من را....رفیق نیمه راهم، آه
.
فرزاد نظافتی
۹۴/۰۷/۲۸