نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده ؟
دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۰ ق.ظ
نفهمیدی پریشانم از این چشمان پژمرده ؟
ازاین شعری که حرفش را میان بغض ها خورده
.
دلم می خواست تا یک شب بگویم “دوستت دا…” نه
امان از عقل مغروری که من را تا جنون برده
.
از این زیباییت یوسف چه خواهد ماند، می دانی ؟
ترنجی غرقه در خون و زلیخایی که افسرده
.
تو دیگر در دلم مُردی … خدا باشد نگهدارت …
رقیبانم کمین کردند کرکس گونه بر مرده
.
خداحافظ که دستانت … خداحافظ که چشمانت
که گیسویت… خداحافظ که دل خونم دل آزرده
.
مجید ترکابادی
۹۵/۰۳/۳۱