هم‌قافیه با باران

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی

يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۰۹ ب.ظ

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی

با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی

بیقراری میکند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی

آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
" ربّنا و آتنا " ی بین دستانم تویی

گرگهای چشم تو ، آدم به آدم می درند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی

عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی ؟
که ندیدی در حریمم ، ماه و سلطانم تویی

درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم دین و ایمانم تویی

نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی

در غزلهایم شکستم، ذره ذره ... راضی ام
منزوی باشم، نباشم ، حرف پایانم تویی

تا قیامت در میان سینه حبست می کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی


پویا جمشیدی

۹۴/۰۴/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران