نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی !
سه شنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۰۵ ب.ظ
نگاهت را نمیخوانم ، نه با مایی ٬نه بی مایی !
ز کارت حیرتی دارم ٬ نه با جمعی نه تنهایی
گهی از خنده گلریزی ٬ مگر ای غنچه گلزاری ؟
گهی از گریه لبریزی٬ مگر ای ماه ٬ دریایی ؟
چه می کوشی به طنّازی ٬ که بر ابرو گره بندی
به هر حالت که بنشینی ٬ میان جمع ٬ زیبایی
درون پیرهن داری تنی از آرزو خوشتر
چرا پنهان کنی ای جان ؟ بهشت آرزوهایی
گهی با من هم آغوشی ٬ گهی از ما گریزانی
بدین افسونگری ٬ در خاطرم چون نقش رویایی
لبت گر بی سخن باشد ٬ نگاهت صد زبان دارد
بدین مستانه دیدنها ٬ نه خاموشی ٬ نه گویایی
گهی از دیده پنهانی ٬ پریزادی ٬ پریرویی
گهی در جان هویدایی ٬ فرح بخشی ٬ فریبایی
به رخ گیسو فرو ریزی که دل ها را بر انگیزی
از این بازیگری بگذر ٬ به هر صورت دلارایی
زبانت را نمی دانم ٬ نه بی شوقی ٬ نه مشتاقی
نگاهت را نمی خوانم ٬ نه با مایی ٬ نه بی مایی !!
مهدی سهیلی
۹۴/۰۳/۲۶