هم‌قافیه با باران

نگاه می کنم از آینه خیابان را

يكشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۳، ۰۴:۰۲ ب.ظ

نگاه می کنم از آینه خیابان را

و ناگزیری باران و راهبندان را

 

"من از دیار حبیبم نه از بلاد غریب"

و بغض می کنم این شعر پشت نیسان را


چراغ قرمز و من محو گل فروشی که

حراج کرده غم و رنج های انسان را


کلافه هستم از آواز و ساز از چپ و راست

بلند کرده کسی لای لای شیطان را


چراغ سبز شد و اشک من به راه افتاد

چقدر آه کشیدم شهید چمران را


ولیعصر، ترافیک، دود، آزادی....

گرفته گرد و غبار اسم این دو میدان را


غروب می شود و بغض ها گلوگیرند

پیاده می روم این آخرین خیابان را


عزیز، مثل همیشه نشسته چشم به راه

نگاه می کند از پشت شیشه باران را


دو هفته ای ست که ظرف نباتمان خالی ست

و چای می خورم و حسرت خراسان را


سپرده ام قفس مرغ عشق را به عزیز

و گفتم آب دهد هر غروب گلدان را


عزیز، با همه پیری، عزیز، با همه عشق

به رسم بدرقه آورده آب و قرآن را


سفر مرا به کجا می برد؟ چه می دانم

همین که چند صباحی غروب تهران را...


صدای خوردن باران به شیشه ی اتوبوس

نگاه می کنم از پنجره بیابان را


نگاه می کنم و آسمان پر از ابر است

چقدر عاشقم این آفتاب پنهان را


چقدر تشنه ام و تازه کربلای یک است

چقدر سخت گذشتیم مرز مهران را

 

نسیم از طرف مشهدالرضاست، ولی

نگاه کن حرم سرور شهیدان را


حسن بیاتانی

۹۳/۰۹/۰۲
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

۰۶ آذر ۹۳ ، ۲۰:۴۸ امیر حسین کیانپور
شاعر استاد بیاتانی
پاسخ:
سپاسگزارم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران