هرکه یک دم با تو در این راهبندان مانده است
جمعه, ۲۲ آبان ۱۳۹۴، ۰۹:۲۴ ب.ظ
هرکه یک دم با تو در این راهبندان مانده است
چند ساعت آن حوالی در خیابان مانده است
چشم و ابروی تو از بس دور میدان کشته داد
این زمان تندیس فردوسی ست حیران مانده است
موی ناخوانای تو با شیوه ی تلفیق تو
گیسوان لیقه با ابروی نستعلیق تو
نسخه ای خطی که دور از دست دوران مانده است
آن تن نازک میان آن قبای ارجمند
برگ گل گفتی که در اوراق قرآن مانده است
کور خواهد کرد چشم شهر را زیبایی ات
لشکر آغامحمدخان به کرمان مانده است
جان به لب گشتیم و با این حال عشق از دل نرفت
میزبان از خانه بیرون رفته مهمان مانده است
نصف عمرم صرف شد در بای بسم الله دوست
از پی تفسیر خالت چند دیوان مانده است
علیرضا بدیع
۹۴/۰۸/۲۲