هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
پنجشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۲۵ ب.ظ
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای
رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار
با واسطه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد
از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
***
بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من...
امروز عصر چای ندارم ... تو مانده ای
حامد عسگری
۹۳/۰۸/۲۹