هم‌قافیه با باران

همه شب به کویت آیم به بهانه‌ی گدایی

سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۶، ۰۷:۲۱ ب.ظ

همه شب به کویت آیم به بهانه‌ی گدایی 
که مگر شبی ز رحمت به رخم دری گشایی
 
به خدا اگر توانم روم از درت به جایی 
که مرا ز بند زلفت نبود سر رهایی
 
همه تن به جمله چشمم که مگر ز در درآیی 
همه جان به جمله گوشم که مگر لبی گشایی
 
بنشین پیاله‌ گیر و بیا و بوسه‌ای ده 
دم خویش نگهدار و مزن دم از جدایی
 
به کدام کیش و آیین به کدام مذهب و دین 
ببری قرار دل را به سراغ دل نیایی
 
مده ای فقیه پندم که به پند تو بخندم 
من و ترک پارسی گو و تو راه پارسایی
 
تو اگر خدای جویی ز نگارخانه‌ی دل 
بزدای رنگ مایی و بشوی رنگ مایی
 
ز بلای خودستایی مگرت خدا رهاند 
مگرت خدا رهاند ز بلای خودستایی
 
به عبث بر طبیبان چه بنالی از حبیبان 
تب عاشقان بی دل نبود دلا شفایی
 
به طواف خانه رفتن چه اثر چه سود دارد 
چه زمین کدام خانه که تواش نه کدخدایی
 
اگرت وصال باید گذر از خیال باید 
همه وجد و حال باید ز گزاف و خیره رایی
 
بگشای چشم بینا که به نصرت الهی 
بجهی به بام الّا ز گراف و خیره رایی
 
فعلات فاعلاتن فعلاتن فاعلاتن 
امل ادیب کامل بود آیت خدایی

ادیب نیشابورى

۹۶/۰۳/۱۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران