همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
چهارشنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۳ ب.ظ
همه شب راه دلم بر خم گیسوی تو بود
آه از این راه که باریک تر از موی تو بود
رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت
که ره قافلهی دیر و حرم سوی تو بود
گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید
که سر همت ما بر سر زانوی تو بود
پیش از آن دم که شود آدم خاکی ایجاد
بر سر ما هوس خاک سر کوی تو بود
پنجهی چرخ ز سر پنجهی من عاجز شد
که تواناییام از قوت بازوی تو بود
زان شکستم به هم آیینهی خودبینی را
که نگاهم همه در آینهی روی تو بود
پیر پیمانهکشان شاهد من بود مدام
که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود
تا مرا عشق تو انداخت ز پا دانستم
که قیامت مثل از قامت دلجوی تو بود
ماه نو کاسته از گوشهی گردون سر زد
که خجالتزدهی گوشهی ابروی تو بود
نفس خرم جبریل و دم باد مسیح
همه از معجزهی لعل سخنگوی تو بود
مهربانی کسی از دور فلک هیچ ندید
زان که هم صورت و هم سیرت و هم خوی تو بود
هیچ کس آب ز سرچشمهی مقصود نخورد
مگر آن تشنه که جایش به لب جوی تو بود
دوش با ماه فروزنده فروغی میگفت
کافتاب آیتی از طلعت نیکوی تو بود
فروغی بسطامی
آه از این راه که باریک تر از موی تو بود
رهرو عشق از این مرحله آگاهی داشت
که ره قافلهی دیر و حرم سوی تو بود
گر نهادیم قدم بر سر شاهان شاید
که سر همت ما بر سر زانوی تو بود
پیش از آن دم که شود آدم خاکی ایجاد
بر سر ما هوس خاک سر کوی تو بود
پنجهی چرخ ز سر پنجهی من عاجز شد
که تواناییام از قوت بازوی تو بود
زان شکستم به هم آیینهی خودبینی را
که نگاهم همه در آینهی روی تو بود
پیر پیمانهکشان شاهد من بود مدام
که همه مستیم از نرگس جادوی تو بود
تا مرا عشق تو انداخت ز پا دانستم
که قیامت مثل از قامت دلجوی تو بود
ماه نو کاسته از گوشهی گردون سر زد
که خجالتزدهی گوشهی ابروی تو بود
نفس خرم جبریل و دم باد مسیح
همه از معجزهی لعل سخنگوی تو بود
مهربانی کسی از دور فلک هیچ ندید
زان که هم صورت و هم سیرت و هم خوی تو بود
هیچ کس آب ز سرچشمهی مقصود نخورد
مگر آن تشنه که جایش به لب جوی تو بود
دوش با ماه فروزنده فروغی میگفت
کافتاب آیتی از طلعت نیکوی تو بود
فروغی بسطامی
۹۴/۱۰/۳۰