همین که خانه گرمی هست همین دوخوابه کم روزن
همین که خانه گرمی هست همین دوخوابه کم روزن
همین مثلث تکراری، سه ضلع: کودک و مرد وزن
همین که حاصل عمری شعر، آپارتمان نود متری
همیشه عطر زنی دارد، و بوی پونه و آویشن
همین اتاق پذیرایی همین که جای نشیمن نیز
ببین چه حوصله ای دارد برای این همه حتی من
همین چراغ که می سوزد همین اجاق که روز و شب
اگر نه بوقلمون اما به شوق اشکنه ای روشن
همین که سایه و سقفی هست برای دوری و نزدیکی
برای آمدن یک دوست برای رفتن یک دشمن
همین که منتظرم حتی برای آمدن قبضی
چه قبض گاز، چه قبض برق، چه قبض روح، چه قبض تن
همین تنازع دخل و خرج همین جدال زناشویی
همین که: "خسته شدیم از هم" همین دروغ: "طلاق اصلا!"
همین که دخترکی دارم شبیه سوژه نقاشی
گلی نشسته به دامانش هزار غنچه به پیراهن
همین که دست مرا گیرد در ازدحام خیابان ها
به ناگهان کشدم یک سو به شوق دیدن یک دامن
همین که: "خسته شدم دیگر مرا به خانه ببر بابا"
همین نیامده رفتن ها همین بهانه برگشتن
برای دلخوشی ام کافی ست برای شکر ولی بسیار
که باید این همه را فردا به جا گذاشتن و رفتن...
افشین علا