وامانده ای از قافله ی سوته دلانیم
چهارشنبه, ۲۴ آذر ۱۳۹۵، ۰۹:۰۸ ق.ظ
وامانده ای از قافله ی سوته دلانیم
دور است ره منزل و ما دل نگرانیم
رفت از چمنِ خاطره ها قصه ی پرواز
بی بال و پـر از آمدنِ فصل خـزانیم
شد روز ازل از لب ما خنده گریزان
افسرده ترین مـردمِ محرومِ جهانیم
در مرثیه خوانی ز غـمِ خون سیاوش
سوزنده تر از زمزمه ی صوتِ بنانیم
خونین کفنان اوج گرفتند ولی ما
یک عده ی آشفته ی بی نام و نشانیم
از مجلس مجنون صفتان خرده نگیرید
کز نسل غـم و طایفه ی دلشدگانیم
عمری ست که از هر طرفی پایِ پیاده
از عشق عسل دائم و پیوسته دوانیم
علی قیصری
۹۵/۰۹/۲۴