هم‌قافیه با باران

وسط خون و گریه می افتی پدرت ایستاده پشت در است

جمعه, ۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۰۱ ب.ظ

وسط خون و گریه می افتی
پدرت ایستاده پشت در است
آل زیر لحاف می خندد
قابله داد می زند: پسر است!
.
شیر پر!  روز بعد: مادر پر!
بعد ازآن جنگ شد :پدر پر پر!
خانه پر!  شهر پر!  جوانی پر!
زندگی بازی کلاغ پر است...
.
درد داری ولی نمی میری
بند نافت به درد بسته شده
از غم و ترس، درس می گیری
پدرت روزگار بی پدر است!
.
زندگی چند پرسش دینی ست
زندگی جنگ های آیینی ست
زندگی نیست، شهر سوخته ای
بعد نفرین یک پیامبر است
.
گفتی از زندگی و چک خوردی
کار کردی ولی کتک خوردی
وسط انقلاب و آزادی
یک خیابان به نام کارگر است
.
به سکوت اتاق  ، مشکوکی
به نفس های داغ مشکوکی
مزه کردی و عاشقی مثل
خوردن زهرمار با شکر است!

می روی قصه را تمام کنی
می روی روی چارپایه و بعد
از نفس های مرگ می ترسی
ترست از زندگی زیادتر است...

حامد ابراهیم پور

۹۵/۰۲/۰۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران