هم‌قافیه با باران

وضو گرفته‌ام از بُهت ماجرا بنویسم...

سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۵:۵۸ ب.ظ

وضو گرفته‌ام از بُهت ماجرا بنویسم...
قلم به خون زده‌ام تا که از منا بنویسم...

به استخاره نشستم که ابتدای غزل را...
ز مانده‌ها بسرایم، ز رفته‌ها بنویسم؟

نه عمر نوح نه برگِ درخت‌های جهان هست
غمِ نشسته به دل را کِی و کجا بنویسم؟

مصیبت عطش و میهمان‌کشی و ستم را...
سه مرثیه است که باید جُدا جُدا بنویسم...

چگونه آمدنت را به‌جای سردرِ خانه
به خط اشک، به سردیِ سنگ‌ها بنویسم؟

چگونه قصۀ مهمان‌کشی سنگ‌دلان را...
به‌پای قصۀ تقدیر یا قضا بنویسم؟

مـِنا که برف نمی‌آید، این سپیدیِ مرگ است
چه‌سان ز مرگِ رفیقانِ باصفا بنویسم؟

خبر ز تشنگی حاجیان رسید و دلم گفت...
خوش است یک‌دو خطی هم ز کربلا بنویسم...

نمانده چاره به‌جز این که از برادر و خواهر...
یکی به بند و یکی روی نیزه‌ها بنویسم...

نمانده چاره به‌جز گفتن از اسیر سه‌ساله...
چه‌ها ز نالۀ زنجیر و زخمِ پا بنویسم...

به روضه‌خوان محل گفته‌ام غروب بیا تا...
تو از خرابه بخوانی، من از مِنا بنویسم...

حامدعسکری

۹۵/۰۶/۲۳
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران