وطنم شوکت و شکوه تو را ، کوه های بلند کافی نیست ؟
وطنم شوکت و شکوه تو را ، کوه های بلند کافی نیست ؟
دشمنانت تو را که می بینند ، عاشقت می شوند کافی نیست ؟
دامن قله ی دماوندت ، خیل آزادگان در بندت
غم و شادیت ، اشک و لبخندت ، همه جا با همند کافی نیست ؟
قهرمانان عاری از کینه ، همه از جنس آب و آیینه
مثل رستم کنار تهمینه ، سبلان و سهند کافی نیست ؟
ای نگهبان من فرشته ی من ، کوهساران رشته رشته ی من
چه نیازی به نانوشته ی من ، پرنیان و پرند کافی نیست ؟
خانه های هنوز چوبی شان ، رقص سرکنگی جنوبیشان
کوه تا کوه پایکوبی شان ، ابرهای لوند کافی نیست ؟
یادگاران شادی و اندوه ، سالمندان سال ها نستوه
ضرب در حصر جنگلی انبوه ، نامداران چند کافی نیست ؟
هم به دنبال تکه های تنت ، هم پی پاره های پیرهنت
دربدر در پی نیافتنت ، از حلب تا خجند کافی نیست ؟
نوجوانان شهر و آبادی ، همه دنبال لقمه ای شادی
حرفشان چیست؟ عشق ! آزادی ! ، این بگیر و ببند کافی نیست ؟
نکند از تو دورشان بکنند ، شرمسار حضورشان بکنند
یا بگیرند کورشان بکنند ، لطفعلی خان زند کافی نیست
محمد سلمانی