وقتش رسیده است بمیری
وقتش رسیده است بمیری
اینبار تا پناه بگیری
لرزیده ای و ریخته دیوار
بر خود فرو نریز خودت را
در خود فرو نریز خودت را
ازدست رفته! دست نگه دار!
*
گاهی نیاز نیست بخواهی
راهی که باز نیست ببندی
گاهی نیاز نیست، وگرنه...
این خانه ابری ست،مگرنه؟
دیگر نیاز نیست بخندی
لابد نیاز نیست به این کار
*
لِک لِک کنان به راه می افتی
از خود به اشتباه می افتی
از چاله ات به چاه می افتی
بادی وزیده است به سویی
دامن کشیده است به سویی...
تا من روانه تر شوم این بار
*
حرفی نمی زنم که بگویم:
من مملو از منم که بگویم
من از توان خود چه بگویم؟!
این ناتوان چه فایده دارد؟
لعنت بر این تحمّل اندک!
نفرین بر این کهولت بسیار
*
او می وزد به تاخت به سویم
آجر به آجر عاشق اویم!
بن بست بسته اند به راهم!
سنگینی تمام جهان را
با او سبکتر از پرِ کاهم
رد می شوم از اینهمه دیوار
*
می مُردم از تب، او تب من بود!
او گریه های هرشبِ من بود
سیگار گوشه ی لب من بود
حَب میکنم مسکّنِ خود را
لَم میدهم به گوشه ی تختم
پُک میزنم به تلخی سیگار
*
من روزهای آخر سالم
من دیدن توام که محالم
خندیدن توام که محالم...
ای احتمالِ روز جدایی!
وقتش رسیده است، کجایی؟
تحویل سال! لحظه ی دیدار!
*
آرام باش قلب صبورم
آرام! تا کنار بیایی
با دردهای گور به گورم
با رنج های رنگ به رنگم
با رنگ های جور به جورم
رنجور باش قلب سبکبار!
*
ای وای! صبح اگر شده باشد
تعبیر خواب هرشب من را
او راهی سفر شده باشد
هر شب مقدّر است بمانم
تا صبح نیز اگر شده دلتنگ
تا صبح نیز اگر شده بیدار
*
لرزید و ریخت، ریخت به ناگاه
از دست رفت و آه کشید آه!
خندید مرگِ تازه ی خود را
آنگاه ناگریز و به اکراه،
با دستِ خود جنازه ی خود را
بیرون کشید از دل آوار
حسین صفا