وقتى شب چشمان تو فردا شدنى نیست
يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۰۵ ب.ظ
وقتى شب چشمان تو فردا شدنى نیست
بر حسرت من روزنه اى وا شدنى نیست
خاکستر لبخند تو بر آینه، یعنى:
کابوس منِ سوخته، رویا شدنى نیست
چند این شب و در غنچگى خویش خزیدن؟
فرداى تو اى زخم، شکوفا شدنى نیست
طوفان شدنى نیست نفس هاى تو، اى برگ،
اى برکه، تپش هاى تو دریا شدنى نیست
تقدیر مه آلود من -این گم شده ى دور-
با پت پتِ فانوس تو پیدا شدنى نیست
در دفترى از هیچ که با باد ورق خورد
من چیستم؟ آن واژه که معنا شدنى نیست
با من عطشِ ساحلِ لبْ ریخته مى گفت:
سرشار شو از خویش که دریا، شدنى نیست
چون کوچه ى بن بست به خود ختم شدم باز*
آه! این گرهِ کور، چرا وا شدنى نیست؟!
محمّدرضا روزبه
۹۵/۰۲/۱۹