وقتی که آفتاب چو طشت طلای ناب
چهارشنبه, ۳ خرداد ۱۳۹۶، ۰۴:۲۲ ب.ظ
وقتی که آفتاب چو طشت طلای ناب
پیداست روی کوه و همه اهل ده، به خواب
شبنم، هنوز بر سر گلها نشسته است
دهقان به روی خویش، در خانه بسته است
من جسته ام ز لانه و وارسته ام ز بند
بر نرده ای نشسته ام آواز من، بلند
می کوبم از نشاط، به هم بالهای خود
بیدار می کنم همه را با صدای خود:
خرد و بزرگ برزگران را ز خانه ها
گاو نر از طویله و مرغان ز لانه ها
از هر که پیشتر منم اینقدر زودخیز
تنها منم به ده، که چو من نیست هیچ چیز
لبخند می زند به رخم، آفتاب صبح
زیرا منم فقط که به زیر نقاب صبح
با بانگ حکم من، ز پی کار می روند
وز حرف من تمامن از خواب می جهند
کی اسم حکم می برد و اسم رهبری
بر من در این میانه، چه کس راست برتری
در گردش است تا فلک پیر آبنوس
من حکمران دهکده ام نام من خروس
نیما یوشیج
۹۶/۰۳/۰۳