هم‌قافیه با باران

وقتی که خواب نیست، ز رویا سخن مگو

دوشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ

وقتی که خواب نیست، ز رویا سخن مگو
آنجا که آب نیست، ز دریا سخن مگو

پاییزها، به دور و  تسلسل رسیده اند
از باغهای سبز شکوفا، سخن مگو

دیری است دیده، غیر حقارت ندیده است
بیهوده از شکوه تماشا، سخن مگو

یاد از شراب ناب مکن! آتشم مزن!
خشکیده بیخ تاک، حریفا!سخن مگو

در کار خود من و تو از او بیوفاتریم
با من ز بی وفایی دنیا، سخن مگو

آنجا که دست موسی و هارون به خون هم
آغشته گشته، از ید بیضا، سخن مگو

وقتی خدا، صلیب به دوش آمد و گذشت
از وعده ی ظهور مسیحا، سخن مگو

آری هنوز پاسخ ان پرسش بزرگ
با شام آخر است و یهودا. سخن مگو!

این، باغ مزدکی است، بهل باغ عیسوی!
حرف از بشر بزن، ز چلیپا، سخن مگو

ظلمت صریح با تو سخن گفت. پس تو هم
از شب به استعاره و ایما، سخن مگو

با آنکه بسته است به نابودی ات، کمر
از مهر و آشتی و مدارا، سخن مگو

خورشید ما به چوبه ی اعدام بسته است
از صبح و آفتاب در این جا، سخن مگو

حسین منزوی

۹۵/۰۷/۲۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۱)

هر از ی مدت سر میزنم . این شعر هم زیبا بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران