وقتی که دلش برای بانو می زد
يكشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۵ ب.ظ
وقتی که دلش برای بانو می زد
در چشم ترش ستاره سوسو می زد
دریای وفا که ساحل کوثر بود
پا بر سر آسمان مینو می زد
از روز ازل سرشت آب و گلشان
آن دم که ملک به عشق زانو می زد
بانوی عرب نشسته بربام کمال
برخاک رهش آسیه جارو می زد
در محضر او هزار حاتم به سجود
حوا گل عشق او به گیسو می زد
شاهی که عدالتش به عالم پیچید
در مکتب او به سجده یاهو می زد
عیسا نفسی که در هیاهوی خزان
بر زخم دل رسول دارو می زد
در بستر طوفان بلا کشتی دین
بی نور خدیجه سخت پهلو می زد
با رفتن آیینه و گل جبراییل
دستان عزا به سینه و رو می زد
مرتضی برخورداری
در چشم ترش ستاره سوسو می زد
دریای وفا که ساحل کوثر بود
پا بر سر آسمان مینو می زد
از روز ازل سرشت آب و گلشان
آن دم که ملک به عشق زانو می زد
بانوی عرب نشسته بربام کمال
برخاک رهش آسیه جارو می زد
در محضر او هزار حاتم به سجود
حوا گل عشق او به گیسو می زد
شاهی که عدالتش به عالم پیچید
در مکتب او به سجده یاهو می زد
عیسا نفسی که در هیاهوی خزان
بر زخم دل رسول دارو می زد
در بستر طوفان بلا کشتی دین
بی نور خدیجه سخت پهلو می زد
با رفتن آیینه و گل جبراییل
دستان عزا به سینه و رو می زد
مرتضی برخورداری
۹۴/۰۴/۰۷