و عشق بود که آغاز قصه تنها بود
...و عشق بود که آغاز قصه تنها بود
و عشق بود که آغاز قصه ی ما بود
و عشق بود که پرواز شد پرستو را
به صبح باغچه پاشید عطر شب بو را
و طبع خاک هم از عشق بود اگرگل کرد
که گل چنان شد و عشوه به کار بلبل کرد
و بلبل آمد و آوازعاشقی سرداد
خبر،هزارکبوتربه آسمان پرداد
خبرچه بودکه هرجمع راپریشان کرد
به پیله رفت ودل شمع راپریشان کرد؟
خبررسید به صحرا و قیس، مجنون شد
و قصه ای شد و قلب قبیله ای خون شد
و عشق آمد و یوسف شد آمد و زن شد
و عشق راهی بازار و کوی و برزن شد
و شمس شد که بتابد به جان مولانا
و جان شعر شد و شعرها مطنطن شد
برای وسوسه کردن شبی زلیخا شد
برای بردن دل روز بعد لیلا شد
و کم کم آمد و آواز هر قناری شد
و نم نم آمد و با زنده رود جاری شد
نوای دف شد و درخود گرفت جان مرا
قلم به کف شد و نقشی زد اصفهان مرا
و عشق ماه بلندی بر آسمان تو بود
همیشه آینه ی شعرمهربان تو بود
وعشق بود که هر قصه را بهم می زد
و عشق بود که این غصه را رقم می زد:
شهاب بودی و در شام من رها بودی
سپیده بودی و از تیرگی جدا بودی
«طنین غلغله درروزگار افکندی»
سکوت حنجره ی عشق را صدا بودی
صدای پای خیالت چه خواب ها آشفت
برای خواب تغزل صدای پا بودی
غزل چو زورقِ بی ناخدا خدا می خواست
برای زورقِ بی ناخدا خدا بودی
غمت قرابت دیرینه داشت با عزلت
غمی عمیق تر از زخم انزوا بودی
ترا شنیدم و جز اینکه مهر نشنیدم
«ترا چشیدم و شیرین تر از وفا بودی»
خوشا شما! که کجا بودی و کجا رفتی
خوشا شما! که از این سوی ماجرا رفتی
و باز ما که چه بی چون و بی چرا ماندیم
و باز ما که در این سوی ماجرا ماندیم!
جواد زهتاب