هم‌قافیه با باران

پای ازپیله برون نه که تو مرد سفری

دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۱۵ ق.ظ

پای ازپیله برون نه که تو مرد سفری
غم بی بال و پری نیست تو باید بپری

وقت آن است که خورشید شوی در دل شب
چادر خسته ی غم را به طلوعی بدری

نیستی قطره ی جامانده به دامان صدف
تو همان درّ یتیمی و سراپا گوهری

چلّه ها می گذرد قد بکش از دامن خاک
وقت آن است که از بودن با خود گذری

جور پاییز و زمستان به تو گر سخت گذشت
ماتمی نیست که زین پس همه شهد و ثمری

دست یاری سر زانو زده ای نیست عجب
عاقبت ماه شب تارو نگین سحری

فصل ناکامی هجران به سرآمد بنگر
زآن همه دشمنی و کینه نیابی اثری

تو زبالایی و دیگر نظرت نیست زمین
سوی کنعان منگر راهی مصر دگری

بوریا می دهد این باغ که آتش بزنند
ریشه برگیر و برو ای که سراپا گوهری

عاقبت جور تبر می شود از آنِ درخت
پای درگِل چو رود لایق خُسر و ضرری

یک طرف گندم و زان سوی دگر شوق طواف
آبرو قیمت جان است که باید بخری

پدر از تخت به زیر آمده در باغ بهشت
تکیه بر تخت بزن وارث تاج پدری

مرتضی برخورداری

۹۵/۰۴/۰۷
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران