هم‌قافیه با باران

پس در آغاز روز خلقتمان اهل دریا شدیم ، آب شدیم

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۱۰ ب.ظ
پس در آغاز روز خلقتمان اهل دریا شدیم ، آب شدیم
دل سپرده به رقص ماهی ها ، غرق بازی و پیچ و تاب شدیم

موج های حقیر و سرگردان ، ساده و سر به زیر و بی توفان
گاه آسوده گرم خوابی خوش ، گاه بیهوده در شتاب شدیم

کم کمک چشم و گوشمان وا شد ، از زمین رو به آسمان کردیم
چشممان تا به آفتاب افتاد موج در موج التهاب شدیم

بر و  رویش قشنگ بود قشنگ ، زلف آشفته اش طلایی رنگ
دیدنش مست مستمان می کرد ، آب بودیم ما ، شراب شدیم

جوششی در میانمان افتاد ، هیجانی به جانمان افتاد
سرمان از هوای او پر شد ، بر سر موج ها حباب شدیم ...

ــ موج ها ! ماهیان ! خداحافظ ، آبی بی کران خداحافظ !
دل به دریا زدیم و رقص کنان راهی شهر آفتاب شدیم

راهمان سخت شد ولی ناگاه ، پایمان سست شد میانه ی راه
آسمان سرد بود، لرزیدیم، گرم تردید و اضطراب شدیم

سرد شد، یخ زدیم و ابر شدیم ، ساکن و تیره و ستبر شدیم
پی خورشید آمدیم اما روی خورشید را حجاب شدیم

ابرها ابر نیستند فقط، صد هزار آرزوی یخ زده اند
این که باریده نیز باران نیست ... عاقبت از خجالت آب شدیم

محمد مهدی سیار
۹۴/۱۰/۱۶
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران