پیله ای دور خود تنیده ام از...
شنبه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۴، ۰۶:۵۴ ب.ظ
پیله ای دور خود تنیده ام از...
خاطراتی که سخت جانسوز است
خاطره، خاطره ست، میفهمی؟
مثل یک چاییِ دهان سوز است
بی کسی یک بهانه ی ساده ست
تا کمی خاطره ورق بزنم
تا کمی در خیال ساده ی خود
قدر یک جمله، حرف حق بزنم
با تو دارم قدم زنان، بانو
میروم در افق به سمت جنون
دست تو بین دست سرد من است
متـوهـم نگشته ام خاتون
باغ سر سبز خاطرات مرا
عطر گیسوی تو پریشان کرد
می وزی چون نسیم در شعرم
خنده هایت مرا خروشان کرد
مصطفی گودرزی
۹۴/۰۶/۲۸