هم‌قافیه با باران

چارده ساله بتی بر لب بام

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۷ ق.ظ

چارده ساله بتی بر لب بام
چون مه چارده در حسن تمام

بر سر سرو، کله گوشه شکست
بر گل از سنبل تر سلسله بست

داد هنگامه‎ی معشوقی ساز
شیوه‎ی جلوه‎گری کرد آغاز

او فروزان چو مه و کرده هجوم
بر در و بامش اسیران چو نجوم

ناگهان پشت خمی همچو هلال
دامن از خون چو شفق مالامال

کرد در قبله‎ی او روی امید
ساخت فرش ره او موی سفید

گوهر اشک به مژگان می‎سفت
وز دو دیده گهر افشان می‎گفت:

کای پری با همه فرزانگیم
نام رفت از تو به دیوانگیم

لاله‎سان سوخته‎ی داغ توام
سبزه‎وش پی سپر باغ توام

نظر لطف به حالم بگشای
ریگ اندوه ز جانم بزدای

نوجوان حال کهن پیر چو دید
بوی صدق از نفس او نشنید

گفت کای پیر پراکنده‎نظر
روبگردان، به قفا باز نگر

که در آن منظره، گلرخساریست
که جهان از رخ او گلزاریست

او چو خورشید فلک، من ماهم
من کمین بنده‎ی او، او شاهم

عشقبازان چو جمالش نگرند
من که باشم که مرا نام برند

نیز بیچاره چو آن سو نگریست
تا ببیند که در آن منظره کیست

زد جوان دست و فکنداز بامش
داد چون سایه به خاک آرامش

کانکه با ما ره سودا سپرد
نیست لایق که دگر جا نگرد

هست آیین دوبینی ز هوس
قبله‎ی عشق یکی باشد و بس

جامی

۹۵/۰۹/۲۲
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران