چراغی در مه آلود شب انصسان نمی روید
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ب.ظ
چــراغـی در مـه آلـــود شــب انســـان نمـی روید
و فــردایی از ایـن خـاموش بی پایـان نمـی روید
دریغــــا عشـق می ورزی، ولی ایمـان نمــی زاید
شگفتـــا بـاد می کاری، ولی طوفـــان نمـی روید
شـبم لبــریز از آتشــرقصی ققنـوس رؤیاهاست
ولی پـــروازی از خاکـسـتـر عصــیان نمـی روید
مـن از قعـــر اســاطیـری ترین فـریـاد می نالم
چرا پـژواکی از این خفته سنگسـتان نمی روید؟
تو گفتی: "جنگل اندیشه ها آبستن مردی ست"
از ایـن بـوزینه خیـز امّـا، ابَـرانسـان نمـی روید
کجــایـی آه، ای معمــــار پیــــــر ناکجـــــاآبــاد؟
بهشتی را که می جستی در این ویران نمی روید
دریــغ! از دوردســـت غـارهــای غـربــت انســـان
دگـــر پیغمــبـر عشـق و ســـرود و نـان نمی روید
خدایــا از فــراسوهای خلقــت از تـو می پرســم
چرا "آدم" نمی زاید؟ چرا "عصیان" نمی روید؟
محمّدرضا روزبه
۹۵/۰۲/۲۷