چشمی که بستهای به رخم وا نمیشود
چهارشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۸ ب.ظ
چشمی که بستهای به رخم وا نمیشود
یعنی عمو برای تو بابا نمیشود
ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن
عمه حریف گریهی زنها نمیشود
تا جان نداده مادرت از جا بلند شو
زخم جگر به گریه مداوا نمیشود
باید مرا به سمت حرم با خودت بری
من خواستم که پا شوم اما نمیشود
باور نمیکنم چه به روزت رسیده است
اینقدر تکهسنگ که یکجا نمیشود...
حسن لطفی
۹۵/۰۷/۲۱
بسیار عالی
اجرکم عندالله
التماس دعا
یاعلی