هم‌قافیه با باران

چشم هایش شروعِ واقعه بود ، آسمانى درون آنها من

يكشنبه, ۹ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۱ ق.ظ

چشم هایش شروعِ واقعه بود ، آسمانى درون آنها من
در صدایش پرنده مى رقصید ، بر تنش عطر خوب آویشن

باز آویزه هایى از گیلاس پشت گوشش شلوغ مى کردند
دست هاى کمند نیلوفر سینه ریزى ظریف برگردن

احتمالا غریبه مى آمد ، از خیابان به شرم رد مى شد
دختر پا به راه دیروزى ، هیکل رو به راه حالا زن

در قطارى که صبح آمده بود دشت هایى وسیع جا ماندند
شهر از این زاویه قفس مى شد ، زیر پاهاى گرم در رفتن

پشت سر لایه هاى پل بر پل ، پیش رو کوره راه سردرگم
مثل یک مادیان نا آرام در خیابان سایه روشن

در خیالش قطار مردى بود ، بى حیا بى لباس بى هر چیز
در خیالش عروس خواهد شد ، توى هر کوپه کوپه آبستن

سارقانى که دست مى بردند ، سیب سرخ از حصار بردارند
تکمه هایى که حیف مى مردند روى دنیاى زیر پیراهن

مردمانى که توى پنجره ها در پى هر چه لخت مى گشتند
پیش چشمان گردشان اینک فرصتى داغ بود طعم بدن

آسمان با گرمب گرمب از درد عکس هایى فجیع مى انداخت
چکه هاى غلیظ خون افتاد ، از کجا روى صورت دامن؟

او مسافر نبود اما باز منتظر تا قطار برگردد
مثل حالا که داشت برمیگشت تن تتن تن تتن تتن تن تن

سوت کم رنگ سرد مى آمد ، تیر غیبى تلق تلق در راه
خاطراتى که داشت قل مى خورد ، روى تصویر ریل راه آهن

توى چشم فلان فلان شده اش آسمانى براى ماندن نیست
زندگى بود و آخرین شیهه ، مادیانى در انتظار ترن

علیرضا آذر

۹۴/۱۲/۰۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران