چقدر نیستی ، چقدر دوری،چقدر پیدایت نیست
يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۰۷:۱۵ ب.ظ
چقدر نیستی…
چقدر دوری…
چقدر پیدایت نیست.
.
انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،
اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،
وادار کنند.
.
یا بخواهد دستی را بگیرد ،
اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.
.
یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،
اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.
نیستی…
.
این هم از نشانه های توست،
که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.
آنقدر که حتی ،
به جرعه ای از
کرشمه ی خیالت هم ،
دلخوش باشم.
نیستی چقدر…
در حوالی من...
شبنم نادری
چقدر دوری…
چقدر پیدایت نیست.
.
انگار آدم بخواهد آفتاب را ببیند،
اما او را به دیدن روزنه ای پشت پلک پنجره ها،
وادار کنند.
.
یا بخواهد دستی را بگیرد ،
اما او را به نوازش پر کبوتر قانع سازند.
.
یا مثلا دلش برای آبی دریا تنگ شده باشد،
اما او را با نگاه به آبی حوضِ کوچکی دلخوش کنند.
نیستی…
.
این هم از نشانه های توست،
که انتظار را چاشنی دوست داشتنت کنی.
آنقدر که حتی ،
به جرعه ای از
کرشمه ی خیالت هم ،
دلخوش باشم.
نیستی چقدر…
در حوالی من...
شبنم نادری
۹۵/۰۹/۰۷