هم‌قافیه با باران

چنان غریبه نشستی, که مانده ام چه بگویم

جمعه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۱۹ ب.ظ
چنان غریبه نشستی, که مانده ام چه بگویم
دوباره دست من است و گره که خورده به مویم

به گوش من نرسیده در این فضای حیا, جز
صدای آب دهانم که میرود به گلویم

نمیرسد به گمانم ،اگرچه در فورانم
به گوش اهل زمانه , گدازه های زبانم!

نه همدمی که بگویم ،نگفته های دلم را
نه عابری که بپرسد چرا چنین نگرانم ؟!

مرا ندیده گرفتی, تورا ندیده بگیرم ؟!
تورفته ای و من اینجا کنار عکس تو گیرم

برای بودن باهم, نمانده چاره جز اینکه
دعا کنی که بیایم ; دعا کنم که بمیرم !

تمام زندگیم را , گرفته رنگ روبانت
دوباره پیر تر از تو , کنار عکس جوانت

حدیث حسرت عمرم, نگفته ترجمه شد با
صدای هق هق شیشه, زمان لمس لبانت

چه اشتیاق عجیبی به حل مسئله دارم
حساب اینکه چه میزان من از تو فاصله دارم!

دوباره نیمه شب است و صدای ناله ی شعرم
به قول اهل محله , چقدر حوصله دارم !

مجتبی سپید
۹۶/۰۱/۱۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران