چنگ در گیسوی نسیم زدی زلف نیزارها پریشان شد
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ق.ظ
چنگ در گیسوی نسیم زدی زلف نیزارها پریشان شد
نی نوایی غریب را سر داد هرچه سر بیخود از گریبان شد
شعله بر بندبند نی افتاد، ناله در ناینای وی پیچید
آتش از شرم تا دهان وا کرد جملههایش شرار عصیان شد
شعله از خاک قد کشید به اوج، اشک از بغض آسمان جوشید
آسمان چشمهای خود را بست، پشت دستان دود پنهان شد
سر به سر نی، نوای غم سر داد، شعله سرگرم شد به رقصیدن
چنگ، آتش به پردهای انداخت که درآن پردهها نمایان شد ...
آتش از آه نی زبانه کشید تا رگت لب گذاشت بر لب وی
باد در نی دمید آتشناک، آهش از آن به بعد سوزان شد
شعله بر دامن نی افتاد و پیرهن چاک کرد از غم، ابر
ابرها گرچه سخت باریدند، نای نی خشک تر ز باران شدامیر اکبرزاده
۹۴/۰۴/۰۹