هم‌قافیه با باران

چه شب‌هایی که می‌آمد صدا از آن درِ ِمخفی

يكشنبه, ۱ بهمن ۱۳۹۶، ۱۰:۲۰ ق.ظ
چه شب‌هایی که می‌آمد صدا از آن درِ ِمخفی
به سوی خویـش می‌خواندی مرا، از آن درِ مخفی

تو بالای سرم راهی به سمتِ خلـسه وا کردی
که گویی زل به من می‌زد خدا از آن درِ مخفی!

چه شب‌هایی که با خواهش گرفتی دستِ سردم را
نفهمیدم مرا بردی کجا از آن درِ مخفی

به صرفِ پرسه‌ای شیرین میان باغِ نوری که
هزاران در، در آن وا شد؛ جدا از آن در مخفی

یقینا بسته می‌شد در، اگر تعریف می‌کردم
چگـونه می‌رود بالا دعا از آن درِ مخفی

همیشه آن طرف بودم، نمیدانستم این را تا
شبی انداختی بیرون مرا از آن درِ مخفی

کنون دیوانه‌ای مسـتم، نمی‌دانم کجا هستم
کلیدی مانده در دستم به جا! از آن درِ مخفی..!

کاظم بهمنی
۹۶/۱۱/۰۱
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران