چه غریب ماندی ای دل،نه غمی،نه غمگساری
جمعه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۳، ۰۷:۲۲ ب.ظ
چه غریب ماندی ای دل،نه غمی،نه غمگساری
نه به انتظار یاری، نه ز یار انتظاری
دل من،چه حیف بودی که چنین زکارماندی
چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری
سحرم کشیده خنجرکه:چراشبت نکشته ست
تو بکش که تانیفتد دگرم به شب گذاری
بسرشک همچو باران زبرت چه برخورم من؟
که چوسنگ تیره ماندی همه عمر برمزاری
نه چنان شکست پشتم که دوباره سربرآرم
منم آن درخت پیری که نداشت برگ وباری
سر بی پناه پیری به کنار گیر وبگذر
که به غیرمرگ دیگر نگشایدت کناری
به غروب این بیابان بنشین غریب وتنها
بنگر وفای یاران که رها کنند یاری
هوشنگ ابتهاج
۹۳/۱۱/۲۴