هم‌قافیه با باران

چه غم ز باد سحر ، شمع شعله‌ور شده را ؟

سه شنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۶، ۰۹:۴۹ ق.ظ

‏چه غم ز باد سحر ، شمع شعله‌ور شده را ؟
که مرگ ، راحتِ جان است جان ‌به ‌سر شده را

روان چو آب بخوان از نگاه غمزده‌ام
حکایت شبِ با درد و غم سحر شده را

خیال آن مژه با جان روَد ز سینه برون
ز دل چگونه کِشم تیر کارگر شده را ؟

مگیر پُردلی خویش را به جای سلاح
به جنگ تیغ مبر سینه‌ی سپر شده را

مبین به جلوه‌ی ظاهر که زود برچینند
بساط سبزه‌ی پامال رهگذر شده را

کنون که باد خزان برگ برد و بار فشاند ،
ز سنگ بیم مده نخل بی‌ثمر شده را

مگر رسد خبر وصل ، ورنه هیچ پیام
به خود نیاورَد از خویش بی‌خبر شده را

دمید صبح بناگوش یار از خم زلف
ببین سپیده‌ی در شام جلوه‌گر شده را

فلک چو گوش گران کرد ، جای آن دارد
که در جگر شکنم آهِ بی‌اثر شده را

زمانه‌ایست که بر گریه عیب می‌گیرند
نهان کنید از اغیار ، چشمِ تر شده را

نه گوش حق‌شنو اینجا ، نه چشم حق‌بینی
خدا سزا دهد این قوم کور و کر شده را ...

محمد قهرمان

۹۶/۰۱/۰۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران