هم‌قافیه با باران

چه غم ز باد سحر شمع شعله‌ ورشده را

چهارشنبه, ۲ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۰۱ ب.ظ

چه غم ز باد سحر شمع شعله‌ ورشده را
که مرگ راحت جان است جان‌ به ‌سرشده را

روان چو آب بخوان از نگاه غم ‌زده‌ ات
حکایت شب با درد و غم سحرشده را

خیال آن مژه با جان رود ز سینه برون
ز دل چگونه کشم تیر کارگرشده را

مگیر پردلی خویش را به جای سلاح
به جنگ تیغ مبر سینه ‌ی سپرشده را

مبین به جلوه‌ی ظاهر که زود برچینند
بساط سبزه‌ی پامال رهگذرشده را

کنون که باد خزان برگ بر دو بار فشاند
ز سنگ، بیم مده نخل بی‌ثمرشده را

مگر رسد خبر وصل ورنه هیچ پیام
به خود نیاورد از خویش بی‌خبرشده را

دمید صبح بناگوش یار از خم زلف
ببین سپیده‌ی در شام، جلوه‌ گرشده را

فلک چو گوش، گران کرد جای آن دارد
که در جگر شکنم آه بی‌اثرشده را

زمانه‌ای‌ است که بر گریه عیب می‌گیرند
نهان کنید از اغیار چشم ترشده را

نه گوش حق‌ شنو این‌جا نه چشم حق‌بینی
خدا سزا دهد این قوم کور و کرشده را

محمد قهرمان


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۹۴/۱۰/۰۲
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران