چه میشود که خیال سفر نداشته باشد؟
چه میشود که خیال سفر نداشته باشد؟
فقط همین و ازاین بیشتر نداشته باشد!
نگاه کرد به آیینه و دوباره به خود گفت
که کاش هیچ زنی چشم تر نداشته باشد!
-چقدر حسرت و غصه؟ چقدر فکر و خیالش؟
چقدر گریه کنی، او خبر نداشته باشد؟
نگاه کرد به عکسش: - عجیب نیست که این زن،
میان آینه چشم ازتو بر نداشته باشد؟
چطور اینهمه تو منحصر به فرد شدی که
جهان شبیه تورا یک نفر نداشته باشد؟!
چه دارد این زن وقتی جهان نشسته به پایش
ولی نگاه تو را پشت سر نداشته باشد!
گذاشت خودکارش را کناری و به خودش گفت:
-چقدر شعر بگویی اثر نداشته باشد!
چقدر از حالش توی قاب عکس بپرسی
و یک جواب کم و مختصر نداشته باشد؟
به خود همیشه بگویی که دوست دارد ات ...اما
خودت دوباره بپرسی ، "اگر نداشته باشد"؟
شنید زمزمه ای را: دوباره دل بده دختر!
نمیشود که کسی همسفر نداشته باشد
بگیر برق لبت را.. بگیر و پر بزن از نو
نخواه قلب اسیر تو پرنداشته باشد
.......
نگاه کرد دوباره به عکس و زیر لبش گفت:
_خداکند که مسیرش خطر نداشته باشد
گذاشت برق لبش را کنار آینه و رفت
_اسیرعشق تو بهتر که پر نداشته باشد!
رویا باقری