چون آفتاب خزانی ، بی تو دل من گرفته است
شنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۴، ۰۱:۲۴ ب.ظ
چون آفتاب خزانی ، بی تو دل من گرفته است
جانا ! کجایی که بی تو ، خورشید روشن گرفته است
این آسمان بی تو گویی ، سنگی است بر خانه امروز
سنگی که راه نفس را ، بر چاه بیژن گرفته است
از چشم می گیرم آبی ، تا پای تا سر نسوزم
زین آتش سرکشی که در من به خرمن گرفته است
ترسم نیایی و آید ، خاکستر من به سویت
آه از حریقی که بی تو در سینه دامن گرفته است
از کُشتنم دیگر انگار ، پروا نمی داری ای یار !
حالی که این دیر و دورت ، خونم به گردن گرفته است
چون خستگان زمین گیر ، تن بسته دارم به زنجیر
بال پریدن شکسته است ، پای دویدن گرفته است
آه ای سفر کرده برگرد ، ای طاقت بُرده برگرد
برگرد کاین بی قراری ، آرامش از من گرفته است
حسین منزوی
۹۴/۰۵/۱۷