چون بید پریشان شده در باد بهارم
جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۳، ۱۲:۳۴ ب.ظ
چون بید پریشان شده در باد بهارم
مانند سر زلف تو آشفته یارم
سرگشته در این شهر به لیلا نرسیدم
مجنون شده در کوچه لبخند نگارم
مژگان تو! چون تیر رها گشته به سمتی...
در پلک تو! صد بار گره خورده به کارم
سرمستِ شرابِ قدح ِجام ِالستم
من معتکف مسجد چشمان خمارم
می نوشم از آن باده که در جام قنوت است
سر می کشد از آتش این خانه شرارم
عطر سحر از سیب نگاه تو بر آید
بوی نفس توست در این لیل ونهارم
در محضر خورشید پر از حس سکوتم
مهتاب دمیده است دمی در شب تارم
یک جرعه عطش در نفس باد بریزید
تا بر سر افطار تو! دریا بگذارم
یک پلک تهجد بچکانید به روحم
من آیینه در آیینه در آیینه دارم
حامد حجتی
مانند سر زلف تو آشفته یارم
سرگشته در این شهر به لیلا نرسیدم
مجنون شده در کوچه لبخند نگارم
مژگان تو! چون تیر رها گشته به سمتی...
در پلک تو! صد بار گره خورده به کارم
سرمستِ شرابِ قدح ِجام ِالستم
من معتکف مسجد چشمان خمارم
می نوشم از آن باده که در جام قنوت است
سر می کشد از آتش این خانه شرارم
عطر سحر از سیب نگاه تو بر آید
بوی نفس توست در این لیل ونهارم
در محضر خورشید پر از حس سکوتم
مهتاب دمیده است دمی در شب تارم
یک جرعه عطش در نفس باد بریزید
تا بر سر افطار تو! دریا بگذارم
یک پلک تهجد بچکانید به روحم
من آیینه در آیینه در آیینه دارم
حامد حجتی
۹۳/۱۱/۰۳