چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۰۷ ب.ظ
چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من
ور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز من
روی رنگین را به هر کس می نماید همچو گل
ور بگویم باز پوشان باز پوشاند ز من
چشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببین
گفت می خواهی مگر تا جوی خون راند ز من
او به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شود
کام بستانم ازو یا داد بستاند ز من
گر چو شمعم پیش میرم بر غمم خندد چو صبح
ور برنجم خاطر نازک برنجاند ز من
دوستان جان داده ام بهر دهانش بنگرید
کاو به چیزی مختصر چون باز می ماند ز من
ختم کن حافظ که گر زین دست باشد درس غم
عشق در هر گوشه ای افسانه ای خواند ز من
حافظ
۹۴/۰۴/۰۶