هم‌قافیه با باران

چو سرمست منی ای جان ، ز درد سر چه غم داری

پنجشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ

چو سرمست منی ای جان ، ز درد سر چه غم داری
چو آهوی منی ای جان ، ز شیر نر چه غم داری

چو مه روی تو من باشم ، ز سال و مه چه اندیشی
چو شور و شوق من هستت ، ز شور و شر چه غم داری

چو کان نیشکر گشتی ، ترشرو از چه می‌باشی
براق عشق رامت شد ، ز مرگ خر چه غم داری

چو من با تو چنین گرمم ، چه آه سرد می‌آری
چو بر بام فلک رفتی ، ز خشک و تر چه غم داری

خوش آوازی من دیدی ، دواسازی من دیدی
رسن بازی من دیدی ، از این چنبر چه غم داری

بر این صورت چه می‌چفسی ، ز بی‌معنی چه می‌ترسی
چو گوهر در بغل داری ، ز بی‌گوهر چه غم داری

ایا یوسف ز دست تو کی بگریزد ز شست تو
همه مصرند مست تو ، ز کور و کر چه غم داری

چو با دل یار غاری تو ، چراغ چار یاری تو
فقیر ذوالفقاری تو ، از آن خنجر چه غم داری

گرفتی باغ و برها را ، همی‌خور آن شکرها را
اگر بستند درها را  ، ز بند در چه غم داری

چو مد و جر خود دیدی ، چو بال و پر خود دیدی
چو کر و فر خود دیدی ، ز هر بی‌فر چه غم داری

ایا ای جان جان جان ، پناه جان مهمانان
ایا سلطان سلطانان ، تو از سنجر چه غم داری

خمش کن همچو ماهی تو ، در آن دریای خوش دررو
چو اندر قعر دریایی ، تو از آذر چه غم داری  ...

 مولوی

۹۴/۰۵/۲۹
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران