هم‌قافیه با باران

کردم به دست خویش تبه روزگارخویش

پنجشنبه, ۴ تیر ۱۳۹۴، ۰۲:۴۹ ب.ظ

کردم به دست خویش تبه روزگارخویش

در حیرتم به جان عزیزان به کار خویش

آتش زدم به خرمن پـروانه و چو شمع

می سوزم از شکنجهٴ شب های تار خویش

آ ن صید تیـر خوردهٴ از باغ رفتـه ام

کز خون نوشته ام به چمن یادگار خویش

آن باغبـان سـر به بیابـان نهـاده ام

کش داغ مانده خاطره از لاله زار خویش

آن ابر سر کشم که به یک لحظه خیرگی

باریـده ام تگرگ بـه باغ و بهـار خویش

گِـریم گهی به خنـدهٴ دیـوانه وار خـود

خندم گهی به گـریهٴ بـی اختیار خویش

زنـجیر در خـور است دگر گـردن مـرا

عاقل کـجا ز دست نـهد زلـف یار خویش

خاکسترم کنید و به بادم دهیـد از آنک

ننگ آیـدم به عشق قسم از غبار خویش

چـون لاله تا بـه خـاک نیفتد پیـاله ام

فـارغ نمی شـوم ز دل داغـدار خویش

چون شمع اشک می شودش جمله تن «عماد»

از بس کـه گـریه کـرد بر احـوال زار خویش


عماد خراسانی

۹۴/۰۴/۰۴
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران