کسی شبیه تو از پشت پنجره رد شد
چهارشنبه, ۹ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۵۲ ب.ظ
کسی شبیه تو از پشت پنجره رد شد
چنان به یاد تو بودم که حال من بد شد
به این خیال که شاید تویی دویدم که...
وجود دست غریبی به سینه ام سد شد
میان چشم من و او نگاه حاکم شد
و چند ثانیه شاید، سکوت ِممتد شد
دوباره بین خیالاتم اختلال افتاد
و باز مثل قدیم، آنچه که نباید شد
نثار بخت سیاهم کمی بد و بیراه!!
زبان بسته و گنگم دوباره مرتد شد
به اینکه عقل من از دست رفته شکّی نیست!!
همان که این من ِنادان گمانه میزد شد!!
دعا برای تو و عقل ناقصم کردم!!
چه دیده ای تو خدا را...خداست، شاید شد!!...
فرهاد شریفی
۹۴/۱۰/۰۹