هم‌قافیه با باران

کنار پنجره یک مرد داشت جان می داد

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

کنار پنجره یک مرد داشت جان می داد
غرور، قدرت خود را به من نشان می داد

کسوف بود؟ نه! خورشید دلگرفته ظهر
پیام تسلیتش را به آسمان می داد

دلم برای خودم لااقل کمی می سوخت
اگر که پوچی دنیایتان امان می داد

زمان همیشه مرا زیرخویش له می کرد
همیشه فرصت من را به دیگران می داد

پسر گرفت سر تیغ را، رگش را زد
پدر به کودک قصهّ هنوز نان می داد

و بعد زلزله شد، چشم را که وا کردم
میان خواب کسی هی مرا تکان می داد!!

سید مهدی موسوی


کانال ما در تلگرام hamghafiebabaran@

۹۴/۱۰/۰۸
هم قافیه با باران

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
هم قافیه با باران