کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
جمعه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۴، ۱۲:۲۷ ب.ظ
کودکان دیوانه ام خوانند و پیران ساحرم
مـن تفرجـگاه ارواح پریشـان خاطـرم
خانه ی متروکم از اشباح سرگردان پر است
آسـمانـی ناگزیر از ابـرهای عـابرم
چون صدف در سینه مروارید پنهان کرده ام
در دل خود مومن ام در چشم مردم کافرم
گر چه یک لحظه ست از ظاهر به باطن رفتنم
چند سال است راه از باطنم تا ظاهرم
خلق می گویند: ابری تیره در پیراهنی ست
شاید ایشان راست می گویند شاید شاعرم
مرگ درمان من است از تلخ و شیرینش چه باک
....هر چه باشد ناگزیرم ، هر چه باشد حاظرم
فاضل نظری
۹۴/۰۳/۲۹