کوله باری از پریشانی و غم برداشتم
چهارشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۴، ۱۱:۲۷ ب.ظ
کوله باری از پریشــــــانی و غــــم برداشتم
در خیالم گوشه ی صحنت قلم برداشتم
بیت بیت از غصه ها گفتم برایت عاقبت
گریه کردم ، مثل سقف خانه نم برداشتم
انقلابی شد درونم ، از خودم بیخود شدم
با چه حالی سمت آزادی قدم برداشتم
چون زبانم از بیان حس و حالم قاصر است
مصرعی از شــعرهای محتشم برداشتم
"آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد"
هر زمان چشمان خود را از حرم برداشتم
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه نیست
من خودم از سفره ی این خانه کم برداشتم
محمد شیخی
در خیالم گوشه ی صحنت قلم برداشتم
بیت بیت از غصه ها گفتم برایت عاقبت
گریه کردم ، مثل سقف خانه نم برداشتم
انقلابی شد درونم ، از خودم بیخود شدم
با چه حالی سمت آزادی قدم برداشتم
چون زبانم از بیان حس و حالم قاصر است
مصرعی از شــعرهای محتشم برداشتم
"آن چنان حالم دگرگون شد که جان دادم به باد"
هر زمان چشمان خود را از حرم برداشتم
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه نیست
من خودم از سفره ی این خانه کم برداشتم
محمد شیخی
۹۴/۰۹/۲۵